نویسنده: مایکل بیلیگ
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی


 

 Geshtalt Psychology

نهضت روان‌شناسی گشتالت در اوایل قرن بیستم از آلمان آغاز شد. استدلال روان‌شناسان گشتالت این بود که کلیت روانی چیزی بیش از مجموع اجزای آن است: روان‌شناسان باید تجربه‌ی روانی را بر اساس کلیت الگوهای انگیزش‌ها، یا گشتالت‌ها، تحلیل کنند نه این که درصدد تجزیه‌ی آن‌ها به عناصر و مؤلفه‌های سازنده‌ی این کلیت‌ها باشند. با این که بسیاری از افکار و مفاهیم آن‌ها مورد مخالفت رفتارگراها واقع شد، ولی اکنون روان‌شناسی گشتالت بخشی از علمِ شناختی مدرن شده است.
سه چهره‌ی اصلی در نهضت گشتالت عبارت بودند از ماکس ورتهایمر (1880- 1943)، کورت کوفکا (1884-1941) و ولفگانگ کولر (1887-1967). کولر مفهوم نظری و اساسی «گشتالت» را چنین توضیح می‌داد: «اصطلاح گشتالت علاوه بر این که به معنای یک امر واقعی و انضمامی به خودی خود نیز هست که یکی از ویژگی‌های آن این است که شکلی دارد یا ممکن است داشته باشد» (kohler, 1947, p. 104) نظریه‌ی گشتالت معتقد بود که نظام ادراکی ما صورت کلی چیزها را ثبت می‌کند و نه عناصر آن‌ها را. روان‌شناسان گشتالتی غالباً برای توضیح این اصل از مثال موسیقی استفاده می‌کردند. تشخیص‌ دادن یک ملودی همیشه ممکن است، حتی اگر در گام نامأنوسی نواخته شود. تک‌تک نت‌ها به صورت جداگانه قابل تشخیص نیستند، چون پیش از این هرگز شنیده نشده‌اند. بنابراین، چیزی که ما تشخیص می‌دهیم الگوی کلی یا گشتالت است.
روان‌شناسان گشتالتی وظیفه‌ی خود می‌دانستند که «قوانین ادراک» را تدوین کنند، قوانینی که به واسطه‌ی آن‌ها آرایش‌های گوناگون محرک‌ها به طور خودجوش در الگوهای معنادار گروه‌بندی می‌شود. این قوانین شامل اصولی است همچون «تکمیل و سلامت گشتالت» که طبق آن فرد ادراک‌کننده اجزای مفقود یک محرک را به صورت خودکار «جاگذاری» می‌کند. بنا به استدلال گشتالتی‌ها، این قوانین ادراک آموخته نمی‌شوند و به همین دلیل بود که افکار آن‌ها با اصول رفتارگرایی مغایرت داشت.
نظریه‌های یادگیری گشتالت نیز با نظریه‌های یادگیری رفتارگرایان تفاوت داشت. گشتالتی‌ها بر نقش دریافت شهودی و بصیرت تأکید می‌کردند و معتقد بودند مسائل هنگامی حل می‌شود که کلیت‌شان دریافت شود. کولر این اندیشه‌ها را با پژوهش‌های کلاسیک خود درباره‌ی میمون‌ها روشن ساخت. موزها را دور از دسترس میمون‌ها می‌گذاشتند، ولی میمون‌ها ناگهان مسئله را درمی‌یافتند، یا کلیت گشتالت را درک می‌کردند؛ آن‌گاه با استفاده از چوب‌های بلند موزها را به سمت خود می‌کشیدند (Kohler, 1925).
با این که مفاهیم اساسی روان‌شناسی گشتالت در آلمان تدوین شد، هر سه چهره‌ی اصلی روان‌شناسی گشتالت ناچار شدند باقی زندگی علمی خود را در ایالات متحده سپری کنند. ورتهایمر و کوفکا، به دلیل یهودی‌بودن، از آلمان نازی گریختند. کولر یکی از روان‌شناسان آلمانی غیریهودی نادری بود که علناً با نازیسم مخالفت می‌کرد. او در 1935 از مقام خود در مؤسسه‌ی روان‌شناسی دانشگاه برلین استعفا کرد و به امریکا رفت.
اندیشه‌های گشتالتی بر رشد و گسترش روان‌شناسی اجتماعی تأثیر مستقیم داشته است. اندیشه‌های مربوط به ساختار نگرش‌ها و تأثیر نگرش‌ها بر ادراک نفوذ زیادی در مطالعه‌ی روان‌شناختی پیش‌داوری و پویایی گروهی داشت. در سال‌های اخیر مفاهیم گشتالتی مورد استفاده‌ی دانشمندان علمِ شناختی قرار گرفته است. بین افکار گشتالتی و اندیشه‌های دیوید مار (1945-1980) شباهت زیادی وجود دارد، چون وی نیز چگونگی تنظیم و دسته‌بندی محرک‌ها توسط ادراک‌کنندگان و تبدیل آن‌ها به «طرح‌های اساسی» را تحلیل می‌کرد (Marr, 1982). روان‌شناسی گشتالت با نوعی درمان که موسوم به «گشتالت درمانی» است شباهت لفظی دارد. ولی مفاهیم سست و غیردقیق گشتالت‌درمانی و مضامین ضدعلمی آن‌ها با افکار و مفاهیم روان‌شناسی گشتالت کوچک‌ترین ارتباطی ندارد (Henle, 1986).
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام؛ باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول